به گزارش شهرآرانیوز، در روزگاری که زبان و ادبیات ایرانی با جریانی بیوقفه در حال تغییر و تحول است، گرامیداشت شخصیتهایی چون حکیم فردوسی بیش از هر زمانی ضرورت دارد. فردوسی، با شاهنامهاش نهتنها حافظه تاریخی و فرهنگی ایران را ثبت کرده، بلکه روایتهای افسانهای و داستانی را در قالبی ماندگار به نسلها منتقل ساخته است. از این رو، گرامیداشت او بهعنوان پدر داستانگویی ایرانی، فرصت مناسبی است تا دوباره به اهمیت این هنر اصیل در دنیای امروز توجه کنیم.
در این راستا، هنر نقالی که ریشه در داستانگوییهای فردوسی و دیگر شاعران بزرگ دارد، همچنان به عنوان پلی میان گذشته و حال عمل میکند. پریسا سیمینمهر، نقال بینالمللی که به شکلی نوین و زیبا این هنر کهن را اجرا میکند، از جمله کسانی است که با نقالیهای خود، داستانهای هزارساله ایران را زنده نگه میدارد.
این گفتوگو به مناسبت گرامیداشت فردوسی، فرصتی است تا به تحلیل جایگاه نقالی در فرهنگ ایرانی، چالشها و تجربیات نقالان و تأثیر این هنر بر مخاطبان معاصر بپردازیم. در این مصاحبه با پریسا سیمینمهر، از دستاوردها و مسیر این هنر در عصر حاضر بیشتر آشنا میشوید و به اهمیت آن در حفظ هویت فرهنگی ایرانی پی خواهید برد.
چگونه تجربه اجرای نقالی در کشورهای مختلف و برخورد با زبانهای گوناگون، اهمیت زبان فارسی را برای شما برجستهتر کرده است؟
در پاسخ به پرسش نخست باید گفت بیتردید زبان یکی از مهمترین ابزارهای ارتباطی برای انتقال مفاهیم، آرمانها و آنچه یک تمدن در خود دارد، به شمار میرود. اصلاً چرا زبان فارسی اهمیت دارد؟ به این دلیل که حتی در بنواژههای خود، بار تمدنی عظیمی را حمل میکند. بهعنوان نمونه، زمانی که ما در زبان فارسی از واژه «داد» استفاده میکنیم که مفهومی از قانون را در خود دارد، در حقیقت به پیشینهای بسیار کهن، شاید دههزار ساله، اشاره میکنیم. بنابراین، زبان نقشی کلیدی در انتقال مفاهیم ایفا میکند.
حال زمانی که ما وارد یک کشور دیگر میشویم، نخستین اقدام استفاده از ترجمه است. برای نمونه، زمانی که در کشور چین اجرا داشتم، ناگزیر بودیم متن اجرایی را به زبان چینی ترجمه کنیم و در اختیار تماشاگران قرار دهیم. مخاطب متن را میخواند و همزمان، احساس من را در قالب اجرای نقالی مشاهده میکند.
در اجراهای خارجی، بیشتر تمرکزم بر شیوه اجرایی است، چرا که نمیتوانم همه مفاهیم را از طریق واژهها منتقل کنم. در واقع، ترجمهای از متن در اختیار مخاطب قرار میگیرد. مثلاً در کشور آلمان بخشی از اجرا را به زبان آلمانی بیان کردم، اما فقط یک بخش کوچک بود. در همان زمان، تلاش میکنم مخاطب را از طریق تصویر و پردهای که پشت سرم قرار دارد، با باقی اجرا همراه سازم و او بتواند پیام را دریافت کند.
شما به عنوان یک نقال بینالمللی، چطور فردوسی و اثر او، شاهنامه، را به مخاطبان جهانی معرفی میکنید؟ چه جنبههایی از این اثر برای مردم غیرایرانی جذابتر است؟
در پاسخ به این پرسش که کدام جنبه از آثار نقالی برای مردم غیرایرانی جذابتر است، باید گفت اساساً زمانی که انسان با یک تمدن روبهرو میشود، تمامی جنبههای آن تمدن برای او جالب توجه است. خط، زبان، شیوه حکومتداری، بازیها، آیینها و مرامهایی که در آن فرهنگ وجود دارد. جذابیت هرکدام از این جنبهها بستگی به پیشزمینه ذهنی مخاطب دارد.
بهعنوان نمونه، مخاطب ایرانی ممکن است در مواجهه با یک فرهنگ دیگر، به دنبال آیینهای جوانمردی باشد، چرا که برای او مفهومی آشنا و ارزشمند است. در واقع، او در فرهنگ خود نیز با این مفاهیم زیسته و نسبت به آن حساسیت دارد. بنابراین، هنگام آشنایی با فرهنگی دیگر، تلاش میکند تا دریابد احترام به بزرگتر، کمک به همنوع، یا توجه آن فرهنگ به مفاهیم انسانی چگونه نمود یافته است.
در سوی دیگر، برای یک مخاطب آلمانی، زمانی که با شاهنامه آشنا میشود، نخستین پرسش او ممکن است این باشد که آیا در این اثر، شخصیتی مشابه زیگفرید (قهرمان افسانهای اسطورههای ژرمنی) وجود دارد؟ در این مواجهه، مقایسههایی صورت میگیرد؛ مثلاً اینکه رستم چقدر به زیگفرید شباهت دارد و آیا میتوان آنها را در یک دستگاه مفهومی قرار داد.
بهطور مشخص، من تجربهای در کشور صربستان داشتم. در آنجا شخصیتی به نام مارکو کرالیویچ وجود دارد که از شخصیتهای افسانهای و البته معاصر آن سرزمین به شمار میرود. مخاطب صرب، زمانی که با نقالی ایرانی مواجه میشود، ناخودآگاه به دنبال آن است که ببیند چه چیزی در این روایت برای او آشناست و چه مابهازایی در فرهنگ خودش دارد.
همین همپوشانیها، نقطه اتصال فرهنگی میان ملتها را شکل میدهد.
در دوران مدرن، جایگاه نقالی در جامعه تغییر کرده است. به نظر شما، نقالی چگونه میتواند با دنیای امروز و ابزارهای دیجیتال ارتباط برقرار کند و همچنان جذابیت خود را حفظ کند؟
من معتقدم در دوران مدرن، جایگاه نقالی تغییری نکرده است؛ آنچه دچار تحول شده، صرفاً نوع ارائه آن و شاید موقعیت مکانی اجراست. پیشتر نقالی در قهوهخانهها اجرا میشد، اما امروز ممکن است در سالنهای نمایش، لابیهای فرهنگی یا فضاهایی نظیر چهارسوقها عرضه شود. با این حال، ذات و جوهره نقالی تغییر نکرده است.
واقعیت این است که انسان از دیرباز علاقهمند به شنیدن قصه بوده و همچنان نیز چنین است. قصهگویی، ریشهای عمیق در نیازهای روحی و روانی بشر دارد. آنچه اهمیت دارد، نحوه تعریف قصه است؛ اینکه چگونه و با چه ابزارهایی روایت میشود. این ابزار میتواند شامل نمادها، صدا، لحن و حتی میزان نزدیکی احساسی اجراگر با مخاطب باشد.
اگر اجراگر بتواند با مخاطب رابطهای صمیمانه برقرار کند، مخاطب خود را در دل قصه شریک میداند. اما اگر اجرای او با اغراق و فاصله همراه باشد، این ارتباط دچار گسست میشود. راز موفقیت در نقالی مدرن، در حفظ همین حس نزدیکی و همدلی نهفته است.
اگر بخواهیم از ابزارهای دیجیتال در عرصه نقالی استفاده کنیم، باید ابتدا به این پرسش پاسخ دهیم که اساساً کار نقال چیست. نقال کسی است که با قدرت بیان و تصویرسازی ذهنی، داستان را به گونهای روایت میکند که مخاطب بتواند آن را در ذهن خود مجسم کند؛ یعنی نقال، نخست داستان را در ذهن خود میبیند و سپس آن تصویر را به مخاطب انتقال میدهد.
حال اگر قرار باشد در کنار نقالی از تصویر، اسلاید، موسیقی (بهویژه موسیقی ارکسترال) یا افکتهای صوتی نظیر صدای اسب، باران یا برخورد شمشیرها استفاده کنیم، دیگر با نقالی به معنای اصیل آن مواجه نیستیم، بلکه با گونهای از نمایش روبهرو خواهیم بود. هرچند ما نقل موسیقایی هم داریم، اما منظور من در اینجا استفاده از موسیقی یا افکت بهعنوان ابزار جایگزین نیست، بلکه بهعنوان عنصری که ممکن است ماهیت نقالی را دگرگون سازد.
من به این شیوه قائل نیستم و بر این باورم که حتی در عصر حاضر، با وجود همه پیشرفتهای تکنولوژیک و امکانات متنوع، نقالی همچنان میتواند به همان شیوه سنتی و اصیل خود، مخاطبان بسیاری را جذب کند.
نقالی هنر بهکارگیری صدا، زبان بدن و داستانگویی است. برای شما، این هنر به چه معنایی است و در چه لحظاتی احساس میکنید که توانستهاید قلب و ذهن شنوندگان خود را لمس کنید؟
باید بگویم دقیقاً زمانی این اثرگذاری برای من محقق میشود که مخاطب با من گریه میکند، زمانی که همراه من احساس غرور میکند و حتی وقتی که سکوت میکند تا ببیند از دل کلام چه نکتهای را میتواند دریافت کند. این لحظات برای من نشانههایی روشن هستند از آنکه توانستهام قلب و ذهن او را لمس کنم و اثری عمیق بر جان و دلش بگذارم.
نظر شما درباره رویکرد نسلهای جدید به شاهنامه و نقالی چیست؟ آیا فکر میکنید که این نسل قادر به درک و حفظ ارزشهای این آثار فرهنگی در دنیای پر از تغییرات سریع و رسانههای جدید است؟
این پرسش شما که چند بخش دارد، نخست باید به این نکته اشاره کنم که رویکرد نسلهای جدید به شاهنامه و نقالی، متأسفانه در بسیاری از موارد آنگونه که شایسته این میراث بزرگ فرهنگی است، نیست. با جرأت میتوانم بگویم، بر اساس تجربههایی که در مقام داور جشنوارهها و مدرس این حوزه داشتهام، اکثر کسانی که این روزها به سمت شاهنامهخوانی و نقالی سوق داده میشوند، حقیقتاً از خود استعداد یا علاقه ذاتی ندارند. در بسیاری از موارد، این گرایش صرفاً ناشی از خواست خانوادههاست؛ خانوادههایی که مایلاند دیده شوند یا فرزندانشان مطرح گردند، و فرزندان خود را بدون میل و آمادگی ذهنی به این مسیر سوق میدهند. من بهشدت با این رویکرد مخالفم.
اجازه بدهید مثالی بزنم. تصور کنید کودک هفتسالهای را با ذهنی که هنوز در حال شکلگیری است، بخواهیم با داستانهایی، چون رستم و سهراب یا رستم و اسفندیار آشنا کنیم. این روایتها بار مفهومی، فلسفی و عاطفی عمیقی دارند که تنها ذهنی بالغ قادر به درک آن است. انتقال چنین محتوایی به کودکی در آن سن، همچون آموزش ساخت جمله به کسی است که هنوز حروف الفبا را نیاموخته؛ نه تنها تأثیری مثبت نخواهد داشت، بلکه گاه میتواند مخرب نیز باشد.
از اینرو، من معتقدم که رویکرد ما باید آموزش مفاهیمی مقدماتیتر و بنیادیتر به کودکان و نوجوانان زیر ۱۵ سال باشد. مفاهیمی، چون وطندوستی، جانفشانی در راه کشور، خردورزی، احترام به بزرگتر، گذشت، یاری رساندن به انسانها و حیوانات، و شناخت ارزشهای انسانی.
اینها باید به صورت تدریجی در وجود آنها نهادینه شود، تا بعدها بتوانند عمق شاهنامه و پیامهای آن را درک کنند. در غیر این صورت، صرفاً طوطیوار چند بیت را حفظ خواهند کرد، بیآنکه مفهومی از آن دریافت کنند یا با آن احساس نزدیکی داشته باشند.
اگر نسل امروز به شیوهای درست و سنجیده با شاهنامه روبهرو شود، بیتردید میتواند منشأ تغییراتی مثبت در جامعه باشد. نکته کلیدی در این مسیر، نوع مواجهه ما با کودک یا نوجوان است؛ اینکه از چه مسیری، با چه زبان و بیانی، او را به یک متن کهن نزدیک میکنیم. اگر این مواجهه درست و عمیق باشد، حتی در میانه حجم عظیمی از دادههای سطحی و زودگذر که از رسانههای مختلف به ذهن نسل جدید وارد میشود، باز هم شاهنامه میتواند تأثیرگذار باشد.
اما متأسفانه در وضعیت فعلی، آموزش شاهنامه و نقالی به کودکان بیشتر تبدیل به یک «دکان» شده است؛ فرصتی برای کسب سود توسط افرادی که نه تجربهای در نقالی دارند، نه شناخت عمیقی از شاهنامه. من با جرأت میگویم که بسیاری از افرادی که مدعی آموزش شاهنامه به کودکاناند، جز چند داستان کوتاه که آنهم به صورت نثر خواندهاند، آشنایی عمیقی با محتوای این کتاب سترگ ندارند. اغلب آنها حتی شاهنامه را از ابتدا تا انتها نخواندهاند. آموزش آنها محدود میشود به بخشهایی ابتدایی از شاهنامه یا چند داستان مشهور. در حالی که پیش از آموزش داستان، باید «روح شاهنامه» را منتقل کرد.
روح شاهنامه چیست؟
وطندوستی، انساندوستی، احترام به بزرگتر، اخلاقمداری، راستگویی بیقید و شرط، و باور به یک نیروی برتر که میتوان آن را به معنای «خرد» نیز درک کرد. شاهنامه، سرشار از ابیاتی است که بر اخلاق، انصاف، شرافت و احترام به دیگران تأکید دارد. درک این مفاهیم، پیشزمینهای است که باید پیش از ورود کودک به متن اصلی شاهنامه، در وجودش نهادینه شود. نباید از کودکی که هنوز به درک درستی از مفاهیم بنیادین نرسیده، انتظار داشت رستم و سهراب را بفهمد یا با اسفندیار همذاتپنداری کند.
به نظر من، باید نخست به کودکان یاد بدهیم که با حیوانات مهربان باشند، به بزرگترها احترام بگذارند، با همنوع خود رفتار درستی داشته باشند و ارزش گفتوگو و ادب را بدانند. وقتی این اخلاق در وجودشان شکل گرفت، میتوان در مسیر آموزش شعر و وزن قدم برداشت؛ مثلاً از طریق «بوستان سعدی». سپس، در مراحل بعدی، کودک آماده میشود تا در سنین بالاتر، مثلاً پانزده یا شانزده سالگی، با داستانهای شاهنامه مواجه شود؛ آن هم با درک و دریافت عمیق، نه از روی طوطیوار حفظ کردن.
متأسفانه امروز میبینیم که بسیاری از والدین فیلم نقالی فردی بزرگسال را، که متنی متناسب با درک و بیان یک آدم ۴۰ ساله دارد، ضبط میکنند و همان را واو به واو در اختیار کودک ۱۰ یا ۱۲ ساله میگذارند تا اجرا کند. نتیجهاش آن است که کودک بدون درک، صرفاً متنی را حفظ میکند که نه متعلق به اوست و نه بیانگر احساس یا تجربهاش. اگر از او بپرسید که معنای فلان بخش چیست، نمیتواند توضیح بدهد. این نوع برخورد، نه تنها مفید نیست، بلکه به رابطه کودک و نقالی آسیب میزند.